پسری در تبعیدگاه ابدی

ترجمه ها ،داستان ها، مقالات و ترانه های حسین غریب

پسری در تبعیدگاه ابدی

ترجمه ها ،داستان ها، مقالات و ترانه های حسین غریب

مظلومیت حسین

ای کاش می دانستیم که حسین برای چه قیام کرد

ای کاش می دانستیم که حسین محتاج اشکهای من و تو نیست

ای کاش می دانستیم که ...

تصاویر زیر مربوط به سوک امام حسین در محرم سال گذشته است به راستی که از اندیشه و منش حسین بسیار دوریم

 

 

این همون مراسمیه که بهش می گن حسین پارتی دلم به حال امام حسین و مظلومیتش می سوزه ای کاش لااقل اگه دین نداریم آزاده می بودیم ای کاش ...

نگاهی به قیام حسین (ع)

بسم االه الرحمن الرحیم

 

السلام علیک یا ثارالله

 

اگر حسین را فارغ از تمامی جنبه های معنوی ومقدسش بنگریم مردی را خواهیم یافت  که از بذل جان در راه عقیده وآرمانش فرو گذار نیست مردی که برای ایمانش جان و مال و عزیزانش را به هیچ گرفت اگر حسین به عالمیان درس دینداری ندهد (که می دهد) لااقل فریاد آزادگی و به زیر یوغ  ظلم نرفتن را از هر صدایی رساتر به گوش جهانیان می رساند فریادی که در گذر قرن ها و در زیر دست سانسورچی تاریخ  نیز همچنان رسا و بلیغ باقی مانده است  تو ببین عظمت یک انقلاب، یک قیام، یک حرکت مقدس چه قدر باید باشد که در گذر تاریخ 1400 ساله مستدام ماند!

 

تاریخ رنگ قیام و اعتراض به خود کم ندیده و نخواهد دید ولی به راستی کدام قیام 72 نفره را می شناسی که این چنین صدایش در عالم ماندگار گردد تو گویی که همین امروز رخ داده  تو خود به تعمق بنشین که چقدر عظیم وسترگ است این واقعه که میلیون ها انسان را هنوز  نام حسین به اشک وا می دارد و لحظاتی کوتاه به تفکر!

 

آری هر آنکه در راه ایمان راستین خود جان و مال وعزیزانش را ناچیز پندارد و فریاد سرخ سر دهد صدایش را هیچ تاریخی نمی تواند فرو نشاند و چه عظیم است حسین که در میان این همه فریاد های سرخ فریادش گوش دل عالمیان را نوازش کرده  و فریاد دیگران را محو ...

 

حسین عاشق بود

 

انکسرت ظهری و قلت حیلتی

 

یا ابوالفضل عباس

به لب های تشنه ی دریا دل کربلا، ابوالفضل عباس

چشم بارانی ما در هوس روی تو سوخت

دل ما در طلبت خون شد و در کوی تو سوخت

خشک شد چشمه ی چشمم،ز غم چشم تو چون

ز آتش کینه دلان چشم بلاجوی تو سوخت

لاله گون فرق تو در معرکه ی عشق شکافت

هرم تیر ستم آن خرمن گیسوی تو سوخت

مشک هم آب شد از خجلت روی تو چو دید

لب دریا لب تفتیده ی حق گوی تو سوخت

آسمان نیز زداغ تو در آن ظهر عطش

سوخت چون غرقه به خون قامت نیکوی تو سوخت







امروز حسین با فریادش دل آسمان را سوزاند وقتی که برادرش را آن ناجوانمردان تشنه لب به شهادت رساندند فریاد حسین طنین انداز است هنوز بر عالم وقتی که با حزنی به قدمت تاریخ اسلام گفت

انکسرت ظهری و قلّت حیلتی

کمرم شکست و چاره ام کم شد

امروز با سینه ای پر از اندوه و قلبی مالامال از صدق و راستی از عباس ، علمدار راستی و شجاعت بخواهیم تا حاجت همه ی دردمندان را بر آورده سازد.

ان شاءالله

تجربه ای نا خوشایند

و خدایی که در این نزدیکیست...


 


دستی که با خودکارش قهر کرده باشد اینکه بخواهد دوباره بنویسد سخت می نماید ولی گاهی درد ها وتشویش ها تمامی مرزها ونبایدها را در هم می شکنند واحساس را متبلور می سازند.


 


لحظات یاس و نومیدی، غم وناکامی و نارضایتی از شرایط را تجربه کرده ای؟ می خواهی هر آنچه را که بدست آورده ای یا بر تو بخشیده اند را از میان برداری و نیستی خود را بالاتر از همه ی اینها می خواهی،می خواهی نباشی تا درد ها واندوه هایت هم نباشند می خواهی فرار کنی آری شکست خورده ای ومی خواهی که از همه چیز بگریزی چه کسی می داند شاید فرار و گریز از زیستن تو را به ورطه ای تاریکتر افکند چگونه امروز را می کشی به امید فردایی چون امروز؟ در زمان باید زیست و سپر را محکم بر سر گرفت مردانه باید ماند و با بازیهای تقدیر کنار آمد زندگی قمار خانه ایست که تنها مرگ آخرین برگ برنده ات را از تو می گیرد پس محکم بایست و بدان که همین امروز هم مال توست و نگو که فردا ار آن منست همین لحظه را غنیمت شمار وبدان که تنها مرگ تو را از تلاش باز می دارد.


 


وقتی که کوهی از ترسها وتشویش ها


بر دوشم سنگینی می کند


این کوه، این ساختمانهای بلند


در انعکاس هیاهوی شهر


فریاد می زنند


مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد!


پس چراغ ها را خاموش می کنم


دلم می خواهد در وسعت جهان


نقطه ای شوم که نا پیداست


محو گردم در هماغوشی با تاریکی ها


تا وقتی که آمدی


نگویی کجاست!


 


والسلام

گلایه از تقدیر

به نام آنکه درد و درمان را آفرید


 


از جایی حرف می زنم که انتهای خوشبختیست و از زمانی که سخت ترین لحظه ی دنیاست جایی که نهایت خوشبختی توست ولی می دانی که تمام میشود و دوباره باز تو تنها خواهی ماند بی او.


 


می دانی که اکنون زمان شادی توست برترین لحظه ی عمرت آمده ولی تو شاد نیستی چون خواهد گذشت اینجا ساعت انگار می دود و تو را در کورسی نابرابر با تقدیر بر جا خواهد گذارد وارد نبردی با زمان گشته ای که تقدیر سرسخت ترین دشمنت پشتش ایستاده تا اگر به ناگاه تو خواستی تا زمان را بر زمین بزنی محکم او را بلند کند و تو چون همیشه بازنده باشی.


 


وقتی که تقدیر بخواهد رخ می دهد و من باید بنشینم و از سرزمین شادی ها و تنها نبودن ها گل های حسرت و جدایی را بچینم چون که تقدیر این گونه خواسته! سخت است این که تو را به اجبار به نبردی فرا خوانند که خود می دانی شکست خواهی خورد تنها نیروی مانده در ذرات وجودی من استفاده از غفلت های کوتاه زمان است آن هنگام که طبق قوانین فیزیکی زمان مجبور به گذر در واحدی از تلاشی سنگ کوارتز است.


 


ترانه ای تقدیم به تو


 


نه آسمان نه ستاره نه خورشید


 


فقط لحظه ای از تو را داشتن


 


این نهایت آرزو و خواستن مردیست


 


که محکم و مردانه سیلی تقدیر را می خورد


 


و اشک نمی ریزد


 


این هم قاعده ی نوشته شده بر دست تقدیر است


 


که مرد گریه نمی کند!!!