پسری در تبعیدگاه ابدی

ترجمه ها ،داستان ها، مقالات و ترانه های حسین غریب

پسری در تبعیدگاه ابدی

ترجمه ها ،داستان ها، مقالات و ترانه های حسین غریب

شب بخیر

ترانه از امیلی                                     Song from : Amy lee                                              

 

ترجمه از حسین غریب                      Translated by : H.Gharib

 

 

 

 

 شب بخیر                                                         Goodnight                                                                                                                                   

 

شبت بخیر، آسوده بخواب                    Goodnight , sleep tight                         

 

دیگر اشک مریز                                           No more tears

 

صبحدم اینجا خواهم بود                   In the morning I'll be here

 

آن دم که می گویی شب بخیر        And when you say goodnight

 

چشمانت را از اشک هایت پاک کن                      Dry your tears

 

چونکه ما تنها گفته ایم شب بخیر       Because we said Goodnight

 

نه خدانگهدار                                                And not goodbye

 

گفته ایم شب بخیر                                         We said goodnight

 

 و نه خدا نگهدار                                             And not goodbye                                                                                                                                                                                                                                                                     

ماندگار

 

 

 

 

 

 

 

 

 از امیلی

 

ترجمه حسین غریب

 

 

 

 

 

کلمات طولانی فراموش شده

 

به آرامی در گوشم نجوا می شوند

 

هنوز نمی دانم چه چیز مرا اینجا نگاه داشته

 

آن دم که از درونم تهی گشتم

 

دانستم که تو هوز اینجایی

 

مرا نگاه می کنی

 

مرا می خواهی

 

می توانم این را احساس کنم که مرا پایین می کشی

 

از تو می ترسم

 

تو را دوست می دارم

 

نمی گذارم که مرا به پایین بکشی

 

تو را شکار خواهم کرد

 

بویت را احساس می کنم

 

هنوز زنده ای

 

تپش های قلبت را در سرم احساس می کنم

 

مرا نگاه می کنی

 

مرا می خواهی

 

می توانم احساس کنم که داری مرا به پایین می کشی

 

مرا نجات می بخشی

 

مرا صدا می زنی

 

مرا نگاه می کنی

 

مرا نگاه می کنی

 

مرا می خواهی

 

می توانم احساس کنم که داری مرا به پایین می کشی

 

از تو می ترسم

 

نمی گذارم که مرا به پایین بکشی

 

 

 

مظلومیت حسین

ای کاش می دانستیم که حسین برای چه قیام کرد

ای کاش می دانستیم که حسین محتاج اشکهای من و تو نیست

ای کاش می دانستیم که ...

تصاویر زیر مربوط به سوک امام حسین در محرم سال گذشته است به راستی که از اندیشه و منش حسین بسیار دوریم

 

 

این همون مراسمیه که بهش می گن حسین پارتی دلم به حال امام حسین و مظلومیتش می سوزه ای کاش لااقل اگه دین نداریم آزاده می بودیم ای کاش ...

نگاهی به قیام حسین (ع)

بسم االه الرحمن الرحیم

 

السلام علیک یا ثارالله

 

اگر حسین را فارغ از تمامی جنبه های معنوی ومقدسش بنگریم مردی را خواهیم یافت  که از بذل جان در راه عقیده وآرمانش فرو گذار نیست مردی که برای ایمانش جان و مال و عزیزانش را به هیچ گرفت اگر حسین به عالمیان درس دینداری ندهد (که می دهد) لااقل فریاد آزادگی و به زیر یوغ  ظلم نرفتن را از هر صدایی رساتر به گوش جهانیان می رساند فریادی که در گذر قرن ها و در زیر دست سانسورچی تاریخ  نیز همچنان رسا و بلیغ باقی مانده است  تو ببین عظمت یک انقلاب، یک قیام، یک حرکت مقدس چه قدر باید باشد که در گذر تاریخ 1400 ساله مستدام ماند!

 

تاریخ رنگ قیام و اعتراض به خود کم ندیده و نخواهد دید ولی به راستی کدام قیام 72 نفره را می شناسی که این چنین صدایش در عالم ماندگار گردد تو گویی که همین امروز رخ داده  تو خود به تعمق بنشین که چقدر عظیم وسترگ است این واقعه که میلیون ها انسان را هنوز  نام حسین به اشک وا می دارد و لحظاتی کوتاه به تفکر!

 

آری هر آنکه در راه ایمان راستین خود جان و مال وعزیزانش را ناچیز پندارد و فریاد سرخ سر دهد صدایش را هیچ تاریخی نمی تواند فرو نشاند و چه عظیم است حسین که در میان این همه فریاد های سرخ فریادش گوش دل عالمیان را نوازش کرده  و فریاد دیگران را محو ...

 

حسین عاشق بود

 

انکسرت ظهری و قلت حیلتی

 

یا ابوالفضل عباس

به لب های تشنه ی دریا دل کربلا، ابوالفضل عباس

چشم بارانی ما در هوس روی تو سوخت

دل ما در طلبت خون شد و در کوی تو سوخت

خشک شد چشمه ی چشمم،ز غم چشم تو چون

ز آتش کینه دلان چشم بلاجوی تو سوخت

لاله گون فرق تو در معرکه ی عشق شکافت

هرم تیر ستم آن خرمن گیسوی تو سوخت

مشک هم آب شد از خجلت روی تو چو دید

لب دریا لب تفتیده ی حق گوی تو سوخت

آسمان نیز زداغ تو در آن ظهر عطش

سوخت چون غرقه به خون قامت نیکوی تو سوخت







امروز حسین با فریادش دل آسمان را سوزاند وقتی که برادرش را آن ناجوانمردان تشنه لب به شهادت رساندند فریاد حسین طنین انداز است هنوز بر عالم وقتی که با حزنی به قدمت تاریخ اسلام گفت

انکسرت ظهری و قلّت حیلتی

کمرم شکست و چاره ام کم شد

امروز با سینه ای پر از اندوه و قلبی مالامال از صدق و راستی از عباس ، علمدار راستی و شجاعت بخواهیم تا حاجت همه ی دردمندان را بر آورده سازد.

ان شاءالله

عروسک

پسرک از پشت ویترین مغازه به عروسک زیبا نگاه می کرد. عروسک را درون یک قاب شیشه ای جدا از دیگر اسباب بازی ها قرار داده بودند. با خود گفت یک روز عروسک را خواهم خرید. دست در جیب خود کرد حتا یک سنت هم نداشت روی عروسک قیمت زده بودند 10000دلار. با خود گفت که اگر تا 10 سال دیگر همین طور هر روز بیدار شود و گل بفروشد میتواند عروسک را بخرد اما مشکل این جا بود که شاید تا 10 سال دیگر یکی عروسک را می خرید شاید هم مغازه دار شغلش را عوض می کرد شاید هم می مرد اصلن شاید خود او تا 10 سال دیگر زنده نمی ماند شاید تا 10 سال دیگر مردم دیگر روزنامه نخوانند آن وقت او نمی تواند حتا همین چند سنت را هم دربیاورد به ذهنش رسید که ویترین مغازه را بشکند و عروسک را بردارد اما حتمن او را دستگیر می کردند اگر هم او را نمی گرفتند وجدانش اجازه ی چنین کاری را به او نمی داد به چشمان عروشک خیره شد نکند که عروسک هم او را دوست نداشته باشد پسرک در سیاهی محو می شد درس بزرگ زندگی برای او این بود که دنیا تنها برای آنهایی زیباست که می توانند عروسک را داشته باشند

خواب ابدی

مرد در تاریکی اتاق چشمانش را بسته بود تا او را در خیال خود آورد
حقیقت تلخ دنیای ما اینست که آرزوها را باید در چشمان بسته ی خود و در مکانی جز آنجایی
که هستیم پیدا کنیم دخترک در مقابل دیدگانش راه می رفت چشمانش را باز کرد تنها سیاهی اتاق را می توانست ببیند دوباره چشمانش را بست دخترک باز نمایان شد مرد تصمیم گرفت که دیگر چشمانش را باز نکندصبح صدایی از دور شنیده
می شد یکی فریاد می زد آه پسرک بیچاره چه تنها و بی کس مرد

حتا پس از مرگ

 


ترانه از امیلی


 


ترجمه از حسین غریب


 


 


 


حتا پس از مرگ


 


 


 


 


 


 


 


 


 


دلیلی بر من ببخش تا باور آورم بر این که تو دیگر رفته ای


 


من سایه ات را می بینم، می دانم که آنان در اشتباهند


 


ماهتاب بر زمین قهوه ای نرم می تابد


 


و مرا به آنجا که تو آرمیده ای رهنمون می سازد


 


آن ها تو را از من دور ساختند


 


ولی اکنون من تو را به خانه باز می گردانم


 


تا ابد اینجا در کنارت خواهم ماند


 


ای عشق من!


 


کلمات آرام و دلنشینی که تو بر من می بخشی


 


حتا پس از مرگ نیز عشقمان را جاویدان نگاه می دارد


 


می گویند که من شیدای عشق خود گشته ام


 


آه ای عشق من!


 


هیچ قید و بندی نمی تواند مرا از تو دور گرداند


 


آه ای عشق من!


 


آن ها نمی دانند که تو نمی توانی مرا ترک گویی


 


آن ها نمی شنوند ترانه هایی را که تو برای من می سازی


 


بیش از این نمی توانم دوستت بدارم ( دیگر بیش از این قلبم نمی تواند کسی را دوست بدارد.)


 


انسان ها می میرند اما عشق راستین تا ابد می ماند.

تجربه ای نا خوشایند

و خدایی که در این نزدیکیست...


 


دستی که با خودکارش قهر کرده باشد اینکه بخواهد دوباره بنویسد سخت می نماید ولی گاهی درد ها وتشویش ها تمامی مرزها ونبایدها را در هم می شکنند واحساس را متبلور می سازند.


 


لحظات یاس و نومیدی، غم وناکامی و نارضایتی از شرایط را تجربه کرده ای؟ می خواهی هر آنچه را که بدست آورده ای یا بر تو بخشیده اند را از میان برداری و نیستی خود را بالاتر از همه ی اینها می خواهی،می خواهی نباشی تا درد ها واندوه هایت هم نباشند می خواهی فرار کنی آری شکست خورده ای ومی خواهی که از همه چیز بگریزی چه کسی می داند شاید فرار و گریز از زیستن تو را به ورطه ای تاریکتر افکند چگونه امروز را می کشی به امید فردایی چون امروز؟ در زمان باید زیست و سپر را محکم بر سر گرفت مردانه باید ماند و با بازیهای تقدیر کنار آمد زندگی قمار خانه ایست که تنها مرگ آخرین برگ برنده ات را از تو می گیرد پس محکم بایست و بدان که همین امروز هم مال توست و نگو که فردا ار آن منست همین لحظه را غنیمت شمار وبدان که تنها مرگ تو را از تلاش باز می دارد.


 


وقتی که کوهی از ترسها وتشویش ها


بر دوشم سنگینی می کند


این کوه، این ساختمانهای بلند


در انعکاس هیاهوی شهر


فریاد می زنند


مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد!


پس چراغ ها را خاموش می کنم


دلم می خواهد در وسعت جهان


نقطه ای شوم که نا پیداست


محو گردم در هماغوشی با تاریکی ها


تا وقتی که آمدی


نگویی کجاست!


 


والسلام

گلایه از تقدیر

به نام آنکه درد و درمان را آفرید


 


از جایی حرف می زنم که انتهای خوشبختیست و از زمانی که سخت ترین لحظه ی دنیاست جایی که نهایت خوشبختی توست ولی می دانی که تمام میشود و دوباره باز تو تنها خواهی ماند بی او.


 


می دانی که اکنون زمان شادی توست برترین لحظه ی عمرت آمده ولی تو شاد نیستی چون خواهد گذشت اینجا ساعت انگار می دود و تو را در کورسی نابرابر با تقدیر بر جا خواهد گذارد وارد نبردی با زمان گشته ای که تقدیر سرسخت ترین دشمنت پشتش ایستاده تا اگر به ناگاه تو خواستی تا زمان را بر زمین بزنی محکم او را بلند کند و تو چون همیشه بازنده باشی.


 


وقتی که تقدیر بخواهد رخ می دهد و من باید بنشینم و از سرزمین شادی ها و تنها نبودن ها گل های حسرت و جدایی را بچینم چون که تقدیر این گونه خواسته! سخت است این که تو را به اجبار به نبردی فرا خوانند که خود می دانی شکست خواهی خورد تنها نیروی مانده در ذرات وجودی من استفاده از غفلت های کوتاه زمان است آن هنگام که طبق قوانین فیزیکی زمان مجبور به گذر در واحدی از تلاشی سنگ کوارتز است.


 


ترانه ای تقدیم به تو


 


نه آسمان نه ستاره نه خورشید


 


فقط لحظه ای از تو را داشتن


 


این نهایت آرزو و خواستن مردیست


 


که محکم و مردانه سیلی تقدیر را می خورد


 


و اشک نمی ریزد


 


این هم قاعده ی نوشته شده بر دست تقدیر است


 


که مرد گریه نمی کند!!!

سلام

ترانه از امیلی

برگردان حسین غریب



دوباره باز زنگ زمین بازی مدرسه به صدا در آمده
ابرهای باران باز آمده اند تا بازی کنند
کسی به تو نگفت که او دیگر نفس نخواهد کشید
سلام
من پندار تو هستم که به تو کسی را می بخشم
تا با او صحبت کنی
سلام
اگر من لبخند می زنم و این را باور ندارم
می دانم که به زودی از این رویا بر خواهم خاست
تلاش نکن که مرا درست کنی
من اصلا داغان نشده ام
سلام
من همان دروغی هستم که برای تو نفس می کشد
تو می توانی پنهان بمانی
گریه نکن
ناگهان می فهم که خواب نیستم
سلام من هنوز اینجا هستم
همه ی آ نچه که از دیروز مانده