رویا های کوچک
ترانه از آناتما
ترجمه از حسین غریب
در این شامگاه جان تو خواهد خفت
اما روزی حقیقت درد را احساس خواهی نمود
شاید آن زمان مرا آنگونه که هستم بیابی
ذره ای کوچک بازمانده از توفان احساس
نه کم بار برتو باور یافتم
گذاردم که باز گردی
بدانی... بدست آری...می دانی
باید می رفتم... اما ماندم
شاید همیشه می دانستم که رویاهای کوچک من برای تو در هم خواهند شکست
امروز خود را به تو باز می شناسانم
با تمامی احساسات خود
در حالیکه آرام و بی هیچ صدایی جان می کنم
پس از تمام این سال ها
با من هم کلام بوده اند....در تمام این سال ها
شاید همیشه می دانستم...
SONG FROM ANATHEMA
TRANSLATED BY H.GHARIB
"Tonight your soul sleeps, but one day you will feel real pain,
maybe then you will see me as I am,
A fragile wreck on a storm of emotion"
Countless times I trusted you,
I let you back in,
Knowing... Yearning... you know
I should have run... but I stayed
Maybe I always knew,
my fragile dreams would be broken for you.
Today I introduced myself,
to my own feelings,
in silent agony, after all these years,
They spoke to me... after all these years
Maybe I always knew...
مرا جانی بخش
ترانه از امیلی
ترجمه از حسین غریب
چگونه به چشمان من چون دو دریچه ی باز
که تو را به درونم می برد نگاه می کنی
آن جا که من احساس کرختی و رخوت می کنم
بی جان
روح من در جایی سرد خفته است
تا آن زمان که تو بیابیش
وآن را به خانه باز گردانی
مرا بیدار کن
مرا از درون بیدار کن
نمی توانم بیدار شوم
مرا از درون بیدار کن
مرا نجات بخش
مرا بخوان و از تاریکی رها ساز
مرا بیدار کن
خون مرا در رگ هایم جاری ساز
نمی توانم بیدار شوم
پیش از آنکه نابود شوم
مرا نجات بخش
مرا از این هیچ گشتن حفظ بدار
اکنن می دانم که بی تو هیچ نیستم
نمی توانی مرا ترگ گویی
نفست را در من بدمان و مرا حقیقتی کن
مرا جانی بخش
مرا بیدار کن
مرا از درون بیدار کن
نمی توانم بیدار شوم
مرا از درون بیدار کن
مرا نجات بخش
مرا بخوان و از سیاهی نجات بخش
مرا بیدار کن
خون مرا در رگ هایم جاری ساز
نمی توانم بیدار شوم
پیش از آنکه به نیستی رسم
مرا نجات بخش
مرا از این هیچ گشتن محفوظ بدار
مرا جانی بخش
دروغینی را زندگی می پنداشتم که تهی و پوچ بود
مرا جانی بخش
از نبود دستان تو از درون سرد گردیده ام
بی عشق تو ای عزیز تر از جانم
تنها تو زندگانی من در میان این بی جان آدمیان هستی
تمام این زمان نمی توانم باور کنم
نمی توانم پذیرای باشم این را
که در تاریکی نگاه داشته شده بودم
تو آنجا در برابر من بودی
گویی هزاران سال خوابیده ام
باید چشمانم را به روی همه چیز باز کنم
بی هیچ اندیشه ای
بی هیچ صدایی
بی هیچ جانی
مگذار که اینجا جان دهم
چیزی بیش از این مرا باید سهم باشد
مرا جانی بخش
مرا بیدار کن
مرا از درون بیدار کن
نمی توانم بیدار شوم
مرا از درون بیدار کن
خوب می دانم که چه دروغ هایی در ورای خواب من جا خوش کرده اند
کابوسی که خود ساختم برای فرار از دنیای خودم
فریادهایم بلعیده می شوند
آرام نمی گیرد برای شب های با سکوت آمیخته
آه چه دیر زمانی را در عمیق خواب رویا پرورانیده ام
من خدایگان خیال پردازی هستم
کتاب الکترونیکی افتاده منتشر شد
افتاده
آلبوم ۲۰۰۳ اونه سنس
بها ۱۶۰۰ تومان
برای خرید آنلاین کتاب با ایمیل زیر مکاتبه نمایید:
مرا در بند خویش کن
ترانه از امیلی
ترجمه از حسین غریب
تو مرا به یاد نمی آری اما من تو را به یاد می آورم
سخت در تلاشم که به تو دیگر نیندیشم
اما چه کسی می تواند بر رویاهایش چیره شود؟
و رویاهای من ...
به تو ایمان دارم
همه چیز را رها خواهم کرد
تنها برای آنکه تو را پیدا کنم
باید با تو باشم
تا زنده بمانم
تا دمی بر آورم
مرا در بند خویش گرفتار ساخته ای
آیا هر آنچه که می دانستی را فراموش کرده ای؟
تمام آنچه که را که با هم داشتیم؟
مرا در سوگ عشقت نشسته، یافتی
و دستان مرا لمس کردی
می دانم که در آن لحظه مرا دوست می داشتی
به تو ایمان دارم
همه چیز را رها خواهم کرد
تا تو را پیدا کنم
باید با تو باشم
تا زنده بمانم
تا دمی بر آورم
مرا در بند خویش گرفتار ساختی
در آینه که نگاه می کنم تو را در آن می بینم
اگر عمیق به آن نظر بیفکنم
خیلی چیزها که برای توست
درون مرا مطیع تو ساخته
به تو ایمان دارم
همه چیز را رها می سازم
تا تنها تو را بیابم
باید با تو باشم
تا زنده بمانم
تا دم بر آورم
مرا در بند خویش گرفتار ساخته ای
همه چیز را رها خواهم ساخت
تا فقط تو را به دست آرم
باید با تو بمانم
تا زنده بمانم
تا نفس بکشم
مرا مطیع خویش ساز
تو مرا در بند خویش اسیر کرده ای
مرا مطیع خود ساز
مرا مطیع خویش کن
ترانه از امیلی Song from : Amy lee
ترجمه از حسین غریب Translated by : H.Gharib
شبت بخیر، آسوده بخواب Goodnight , sleep tight
دیگر اشک مریز No more tears
صبحدم اینجا خواهم بود In the morning I'll be here
آن دم که می گویی شب بخیر And when you say goodnight
چشمانت را از اشک هایت پاک کن Dry your tears
چونکه ما تنها گفته ایم شب بخیر Because we said Goodnight
نه خدانگهدار And not goodbye
گفته ایم شب بخیر We said goodnight
کلمات طولانی فراموش شده
به آرامی در گوشم نجوا می شوند
هنوز نمی دانم چه چیز مرا اینجا نگاه داشته
آن دم که از درونم تهی گشتم
دانستم که تو هوز اینجایی
مرا نگاه می کنی
مرا می خواهی
می توانم این را احساس کنم که مرا پایین می کشی
از تو می ترسم
تو را دوست می دارم
نمی گذارم که مرا به پایین بکشی
تو را شکار خواهم کرد
بویت را احساس می کنم
هنوز زنده ای
تپش های قلبت را در سرم احساس می کنم
مرا نگاه می کنی
مرا می خواهی
می توانم احساس کنم که داری مرا به پایین می کشی
مرا نجات می بخشی
مرا صدا می زنی
مرا نگاه می کنی
مرا نگاه می کنی
مرا می خواهی
می توانم احساس کنم که داری مرا به پایین می کشی
از تو می ترسم
نمی گذارم که مرا به پایین بکشی
ای کاش می دانستیم که حسین برای چه قیام کرد
ای کاش می دانستیم که حسین محتاج اشکهای من و تو نیست
ای کاش می دانستیم که ...
تصاویر زیر مربوط به سوک امام حسین در محرم سال گذشته است به راستی که از اندیشه و منش حسین بسیار دوریم
این همون مراسمیه که بهش می گن حسین پارتی دلم به حال امام حسین و مظلومیتش می سوزه ای کاش لااقل اگه دین نداریم آزاده می بودیم ای کاش ...
بسم االه الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ثارالله
اگر حسین را فارغ از تمامی جنبه های معنوی ومقدسش بنگریم مردی را خواهیم یافت که از بذل جان در راه عقیده وآرمانش فرو گذار نیست مردی که برای ایمانش جان و مال و عزیزانش را به هیچ گرفت اگر حسین به عالمیان درس دینداری ندهد (که می دهد) لااقل فریاد آزادگی و به زیر یوغ ظلم نرفتن را از هر صدایی رساتر به گوش جهانیان می رساند فریادی که در گذر قرن ها و در زیر دست سانسورچی تاریخ نیز همچنان رسا و بلیغ باقی مانده است تو ببین عظمت یک انقلاب، یک قیام، یک حرکت مقدس چه قدر باید باشد که در گذر تاریخ 1400 ساله مستدام ماند!
تاریخ رنگ قیام و اعتراض به خود کم ندیده و نخواهد دید ولی به راستی کدام قیام 72 نفره را می شناسی که این چنین صدایش در عالم ماندگار گردد تو گویی که همین امروز رخ داده تو خود به تعمق بنشین که چقدر عظیم وسترگ است این واقعه که میلیون ها انسان را هنوز نام حسین به اشک وا می دارد و لحظاتی کوتاه به تفکر!
آری هر آنکه در راه ایمان راستین خود جان و مال وعزیزانش را ناچیز پندارد و فریاد سرخ سر دهد صدایش را هیچ تاریخی نمی تواند فرو نشاند و چه عظیم است حسین که در میان این همه فریاد های سرخ فریادش گوش دل عالمیان را نوازش کرده و فریاد دیگران را محو ...
ترانه از امیلی
ترجمه از حسین غریب
حتا پس از مرگ
دلیلی بر من ببخش تا باور آورم بر این که تو دیگر رفته ای
من سایه ات را می بینم، می دانم که آنان در اشتباهند
ماهتاب بر زمین قهوه ای نرم می تابد
و مرا به آنجا که تو آرمیده ای رهنمون می سازد
آن ها تو را از من دور ساختند
ولی اکنون من تو را به خانه باز می گردانم
تا ابد اینجا در کنارت خواهم ماند
ای عشق من!
کلمات آرام و دلنشینی که تو بر من می بخشی
حتا پس از مرگ نیز عشقمان را جاویدان نگاه می دارد
می گویند که من شیدای عشق خود گشته ام
آه ای عشق من!
هیچ قید و بندی نمی تواند مرا از تو دور گرداند
آه ای عشق من!
آن ها نمی دانند که تو نمی توانی مرا ترک گویی
آن ها نمی شنوند ترانه هایی را که تو برای من می سازی
بیش از این نمی توانم دوستت بدارم ( دیگر بیش از این قلبم نمی تواند کسی را دوست بدارد.)
انسان ها می میرند اما عشق راستین تا ابد می ماند.
و خدایی که در این نزدیکیست...
دستی که با خودکارش قهر کرده باشد اینکه بخواهد دوباره بنویسد سخت می نماید ولی گاهی درد ها وتشویش ها تمامی مرزها ونبایدها را در هم می شکنند واحساس را متبلور می سازند.
لحظات یاس و نومیدی، غم وناکامی و نارضایتی از شرایط را تجربه کرده ای؟ می خواهی هر آنچه را که بدست آورده ای یا بر تو بخشیده اند را از میان برداری و نیستی خود را بالاتر از همه ی اینها می خواهی،می خواهی نباشی تا درد ها واندوه هایت هم نباشند می خواهی فرار کنی آری شکست خورده ای ومی خواهی که از همه چیز بگریزی چه کسی می داند شاید فرار و گریز از زیستن تو را به ورطه ای تاریکتر افکند چگونه امروز را می کشی به امید فردایی چون امروز؟ در زمان باید زیست و سپر را محکم بر سر گرفت مردانه باید ماند و با بازیهای تقدیر کنار آمد زندگی قمار خانه ایست که تنها مرگ آخرین برگ برنده ات را از تو می گیرد پس محکم بایست و بدان که همین امروز هم مال توست و نگو که فردا ار آن منست همین لحظه را غنیمت شمار وبدان که تنها مرگ تو را از تلاش باز می دارد.
وقتی که کوهی از ترسها وتشویش ها
بر دوشم سنگینی می کند
این کوه، این ساختمانهای بلند
در انعکاس هیاهوی شهر
فریاد می زنند
مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد!
پس چراغ ها را خاموش می کنم
دلم می خواهد در وسعت جهان
نقطه ای شوم که نا پیداست
محو گردم در هماغوشی با تاریکی ها
تا وقتی که آمدی
نگویی کجاست!
والسلام
به نام آنکه درد و درمان را آفرید
از جایی حرف می زنم که انتهای خوشبختیست و از زمانی که سخت ترین لحظه ی دنیاست جایی که نهایت خوشبختی توست ولی می دانی که تمام میشود و دوباره باز تو تنها خواهی ماند بی او.
می دانی که اکنون زمان شادی توست برترین لحظه ی عمرت آمده ولی تو شاد نیستی چون خواهد گذشت اینجا ساعت انگار می دود و تو را در کورسی نابرابر با تقدیر بر جا خواهد گذارد وارد نبردی با زمان گشته ای که تقدیر سرسخت ترین دشمنت پشتش ایستاده تا اگر به ناگاه تو خواستی تا زمان را بر زمین بزنی محکم او را بلند کند و تو چون همیشه بازنده باشی.
وقتی که تقدیر بخواهد رخ می دهد و من باید بنشینم و از سرزمین شادی ها و تنها نبودن ها گل های حسرت و جدایی را بچینم چون که تقدیر این گونه خواسته! سخت است این که تو را به اجبار به نبردی فرا خوانند که خود می دانی شکست خواهی خورد تنها نیروی مانده در ذرات وجودی من استفاده از غفلت های کوتاه زمان است آن هنگام که طبق قوانین فیزیکی زمان مجبور به گذر در واحدی از تلاشی سنگ کوارتز است.
ترانه ای تقدیم به تو
نه آسمان نه ستاره نه خورشید
فقط لحظه ای از تو را داشتن
این نهایت آرزو و خواستن مردیست
که محکم و مردانه سیلی تقدیر را می خورد
و اشک نمی ریزد
این هم قاعده ی نوشته شده بر دست تقدیر است
که مرد گریه نمی کند!!!