رویا های کوچک
ترانه از آناتما
ترجمه از حسین غریب
در این شامگاه جان تو خواهد خفت
اما روزی حقیقت درد را احساس خواهی نمود
شاید آن زمان مرا آنگونه که هستم بیابی
ذره ای کوچک بازمانده از توفان احساس
نه کم بار برتو باور یافتم
گذاردم که باز گردی
بدانی... بدست آری...می دانی
باید می رفتم... اما ماندم
شاید همیشه می دانستم که رویاهای کوچک من برای تو در هم خواهند شکست
امروز خود را به تو باز می شناسانم
با تمامی احساسات خود
در حالیکه آرام و بی هیچ صدایی جان می کنم
پس از تمام این سال ها
با من هم کلام بوده اند....در تمام این سال ها
شاید همیشه می دانستم...
SONG FROM ANATHEMA
TRANSLATED BY H.GHARIB
"Tonight your soul sleeps, but one day you will feel real pain,
maybe then you will see me as I am,
A fragile wreck on a storm of emotion"
Countless times I trusted you,
I let you back in,
Knowing... Yearning... you know
I should have run... but I stayed
Maybe I always knew,
my fragile dreams would be broken for you.
Today I introduced myself,
to my own feelings,
in silent agony, after all these years,
They spoke to me... after all these years
Maybe I always knew...
سلام دوست من
وبلاگ قشنگ و جالبی داری
خوشحال میشم به خانگاه منم سری بزنی
شاد و بهاری باشی
یا هو
روان ترجمه می کنید.